محبوب من
چهارشنبه 89/4/23 1:17 عصر| | نظر
محبوب من
نوشته شده در شنبه هفتم فروردین 1389 ساعت 13:43 شماره پست:
2
محبوب من! من بی تو اگر بهار هم باشم،
بهاری غریبم که در زمستان متوقف مانده و یا جویبار سرگردانی هستم که دریا برایش
فقط یک رؤیاست. الهه عشق من! هر چه قدر که زمان بیشتر می گذرد، عشق تو در تار و
پودم بیشتر فرو میرود و میبینم با عشق تو که شکوهی چون دریا دارد و رفعتی چون
آسمان، من خود را خوشبختترین حس میکنم و صد زمستان را در پای یک لحظه عشق تو
ذبح مینمایم. هستی من! روزها از پی هم می آیند و می گذرند و فراموش می شوند ، آما
هیچ چیز، تو را از یاد من بیرون نمی برد. شبها در میان ظلمت و خاموشی، چهره زیبا
و آسمانی تو در چشم دل و جان من زیباتر و آسمانیتر از هر شب جلوه گر میشود و دست
غارتگر روزگار را به صفا و زیبایی آن هیچ راهی نیست. عشق من! هرگز چهره تو از
برابر دیدگانم کنار نمی رود. هر شب چون چشم بر هم می گذارم اولین چیزی که در
خاطرم، چشم جانم مینشیند تو هستی و هر روز چون دیده بر جهان باز میکنم، اولین
تصویری که میبینم تصویر توست. روز و شبم از آن توست.